بهترین روز زندگی (خاطره زایمان من )
سوم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خاطره زایمان من : روزای آخر بارداری من پر از استرس زایمان بود چون می خواستم طبیعی زایمان کنم و سعی کرده بودم آمادگی های لازم رو برای این امر مهم کسب کنم حدودا یه هفته ایی بود که شبا دردهای نامنظم داشتم و تا فاصله اش به ده دقیقه می رسید و منو به نزدیک بودن زایمان امیدوار می کرد به صورت ناگهانی از بین می رفت و من شب تا صبح بدون هیچ دردی می خوابیدم ! روز دوشنبه 30 دی ماه بود که از صبح تا ظهر پسر کوچولو هیچ تکونی نداشت من و بابای نگران ساعت یک بعد از ظهر ساک بیمارستان رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان بوعلی ، رسیدم بخش زایمان و سراغ سارا رو گرفتم همون مامایی که قرار بود مامای خصو...
نویسنده :
مامانی
14:58